دعای مردان..
|
|
دعای مردان....
ادامه مطلب |
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
مردانگی
|
|
مردانگی ات را اینگونه ثابت کن....
ادامه مطلب |
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
اسطوره مقاومت
|
|
اسطوره مقاومت
نه گاندی است
نه چه گوارا
اسطوره مقاومت
دختران سرزمین من هستند
که همه چیز برایشان جرم است
ولی باز هم مقاومت میکنند...
|
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
مادرم روزت مبارک
|
|
ادامه مطلب |
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
حمام کردن پسرا
|
|
بروید ادامه ی مطلب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حمام کردن پسرا
ادامه مطلب |
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
سلاممممممممممم
|
|
سلام بچه ها یه سوال:
شده تا حالادر دوران تحصیل از مدرسه فرار کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هرکی این کارو کرده لطفا بگه جالباشو میذارم توی وب......!
همراه باداستان فرار خودمون در دوران مدرسه.................... |
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
کمبود مرد...
|
|
دختري با ظاهري ساده از خيابان ميگذشت كه پسري در پيادهرو به او گفت:«چهطوري سبيلو؟» دختر خونسرد، تبسمي كرد و جواب داد: «وقتي تو ابرو بر ميداري، مو رنگ ميكني وگوشواره ميندازي، من سبيل ميذارم تا جامعه، احساس كمبود مرد نداشته باشه
|
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
پسرانه..
|
|
پسران دهه های مختلف...
ادامه مطلب |
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
لیلی ومجنون
|
|
داستان پیامکی لیلی ومجنون

ادامه مطلب |
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
وقتی یک خانم ...
|
|
وقتی خانومی به شما گفت: “چــــــــــــــــی؟”، به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده. او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید

|
جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
فاطمه
|
|

فاطمه؛فاطمه است.
ادامه مطلب |
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
امتحان
|
|
" جان بلا نکارد" از روي نيکمت برخاست . لباس ارتشي اش را مرتب کرد وبه تماشي انبوه جمعيت که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت دختري با يک گل سرخ .از سيزده ماه پيش دلبستگي اش به او آغاز شده بود. از يک کتابخانه مرکزي فلوريدا با برداشتن کتابي از قفسه ناگهان خود را شيفته و مسحور يافته بود. اما نه شيفته کلمات کتاب بلکه شيفته يادداشت هايي با مداد که در حاشيه صفحات آن به چشم مي خورد. دست خطي لطيف از ذهني هشيار و درون بين و باطني ژرف داشت. در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بيابد :دوشيزه هاليس مي نل" . با اندکي جست و جو و صرف وقت او توانست نشاني دوشيزه هاليس را پيدا کند. "جان" بري او نامه ي نوشت و ضمن معرفي خود از او در خواست کرد که به نامه نگاري با او بپردازد . روز بعد "جان" سوار بر کشتي شد تا براي خدمت در جنگ جهاني دوم عازم شود. در طول يک سال ويک ماه پس از آن دو طرف به تدريج با مکاتبه و نامه نگاري به شناخت يکديگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ي بود که بر خاک قلبي حاصلخيز فرو مي افتاد و به تدريج عشق شروع به جوانه زدن کرد. "جان" در خواست عکس کرد ولي با مخالفت "ميس هاليس" رو به رو شد . به نظر "هاليس" اگر "جان" قلبا به او توجه داشت ديگر شکل ظاهري اش نمي توانست براي او چندان با اهميت باشد. وقتي سرانجام روز بازگشت "جان" فرا رسيد آن ها قرار نخستين ديدار ملاقات خود را گذاشتند: 7 بعد از ظهر در ايستگاه مرکزي نيويورک . هاليس نوشته بود: "تو مرا خواهي شناخت از روي رز سرخي که بر کلاهم خواهم گذاشت.". بنابراين راس ساعت 7 بعد از ظهر "جان " به دنبال دختري مي گشت که قلبش را سخت دوست مي داشت اما چهره اش را هرگز نديده بود. ادامه ماجرا را از زبان "جان " بشنويد: " زن جواني داشت به سمت من مي آمد بلند قامت وخوش اندام - موهاي طلايي اش در حلقه هايي زيبا کنار گوش هاي ظريفش جمع شده بود چشمان آبي به رنگ آبي گل ها بود و در لباس سبز روشنش به بهاري مي ماند که جان گرفته باشد. من بي اراده به سمت او گام بر داشتم کاملا بدون تو جه به اين که او آن نشان گل سرخ را بر روي کلاهش ندارد. اندکي به او نزديک شدم . لب هايش با لبخند پر شوري از هم گشوده شد اما به آهستگي گفت "ممکن است اجازه بدهيد من عبور کنم؟" بي اختيار يک قدم به او نزديک تر شدم و در اين حال ميس هاليس را ديدم که تقريبا پشت سر آن دختر يستاده بود. زني حدود 40 ساله با موهاي خاکستري رنگ که در زير کلاهش جمع شده بود . اندکي چاق بود مچ پاي نسبتا کلفتش توي کفش هاي بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور شد و من احساس کردم که بر سر يک دوراهي قرار گرفته ام از طرفي شوق تمنايي عجيب مرا به سمت دختر سبزپوش فرا مي خواند و از سويي علاقه اي عميق به زني که روحش مرا به معني واقعي کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوت مي کرد. او آن جا يستاده بود و با صورت رنگ پريده و چروکيده اش که بسيار آرام وموقر به نظر مي رسيد و چشماني خاکستري و گرم که از مهرباني مي درخشيد. ديگر به خود ترديد راه ندادم. کتاب جلد چرمي آبي رنگي در دست داشتم که در واقع نشان معرفي من به حساب مي آمد. از همان لحظه دانستم که ديگر عشقي در کار نخواهد بود. اما چيزي بدست آورده بودم که حتي ارزشش از عشق بيشتر بود. دوستي گرانبها که مي توانستم هميشه به او افتخار کنم . به نشانه احترام وسلام خم شدم وکتاب را براي معرفي خود به سوي او دراز کردم . با اين وجود وقتي شروع به صحبت کردم از تلخي ناشي از تاثري که در کلامم بود متحير شدم . من "جان بلا نکارد" هستم وشما هم بايد دوشيزه "مي نل" باشيد . از ملاقات با شما بسيار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذيريد؟ چهره آن زن با تبسمي شکيبا از هم گشوده شد و به آرامي گفت" فرزندم من اصلا متوجه نمي شوم! ولي آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که اين گل سرخ را روي کلاهم بگذارم وگفت اگر شما مرا به شام دعوت کرديد بايد به شما بگويم که او در رستوران بزرگ آن طرف خيابان منتظر شماست . او گفت که اين فقط يک امتحان است!"
طبيعت حقيقي يک قلب تنها زماني مشخص مي شود که به چيزي به ظاهر بدون جذابيت پاسخ بدهد.
|
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
وقتی که پسرا...
|
|
وقتی پسرا یه دخترخوشگل رو میبینن........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

|
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
محبوبیت!
|
|
تفاوت زمین خوردن خانمهاوآقایان ...
ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من! من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!
پسر در حال دویدن…
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلخخخخخ “صدای پس گردنی”)
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!
اگه گفتین که چرا اونی که درمورد دختراست باآبی واونی که درموردپسراست باصورتی نوشتم؟؟؟؟؟؟؟ |
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|
معادله2
|
|

سلام یکی از دوستان این مطلب رو فرستاده وگفته بودکه اگه راست میگین همشوبذارید توی وب منم که میخواستم ثابت کنم که ماخانما همیشه راست میگیم گذاشتم........  .....نظرفراموش نشود...
معادله ی ۱:انسان = خواب + خوراک + کار+ تفریح
الاغ = خواب + خوراک
پس
انسان = الاغ + کار + تفریح
وبنابرین
تفریح – انسان = الاغ + کار
بعبارت دیگر
انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند
****** *******************************
معادله ۲
مرد = خواب + خوراک + درآمد
الاغ = خواب + خوراک
پس
مرد = الاغ + درآمد
و بنابرین
درآمد – مرد = الاغ
بعبارت دیگر
مردی که درآمد ندارد = الاغ
****** *******************************
معادله ۳
زن = خواب + خوراک + خرج پول
الاغ = خواب + خوراک
پس
زن = الاغ + خرج پول
وبنابرین
خرج پول – زن= الاغ
بعبارت دیگر
زنی که پول خرج نمی کند = الاغ
****** *******************************
نتیجه گیری:
از معادلات ۲و۳ داریم:
مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمیکند
پس:
فرض منطقی ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند..
و
فرض منطقی ۲: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.
بنابرین داریم …
مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول
> و ازفرضهای۱و۲ نتیجه منطقی میگیریم که:
مرد + زن = ۲ الاغی که با هم بخوشی زندگی میکنند
|
جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, |
|
|
|